بازرس برای سرکشی میره آسایشگاه روانی ...
میبینه یه نفر کنار دیوار هر چند لحظه سرشو به دیوار میزنه و زیر لب میگه :
فرخنده ... فرخنده ... فرخنده ... !!!
میپرسه این یارو چشه ؟ میگن یه دُختری رو میخواسته بهش ندادن , به این روز افتاده
میره طبقه ی بالا میبینه مردی رو تو یه جایی شبیه به قفس به قــُل و زنجیر بستنش . هی نعره میزنه :
فرخنده ... فرخنده ... فرخنده ... !!!
بازرس با تعجب میپرسه , این یکی دیگه چشه ؟! میگن : فرخنده رو دادن به این !!!
دیگه به آمـار گیـر ندی ها میس فرخنده ! ها ها ها :)))